آرامیس مشاور




عده ای دوست در یک میهمانی شام گرد هم جمع شده بودند و خاطراتی از گذشته تعریف می کردند.
یکی از آنها پرسید: «بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟»
زن و شوهری گفتند: « روزی که با هم آشنا شدیم».
زنی گفت: «روزی که نخستین فرزندم بدنیا آمد.»
مردی گفت:« روزی که از کارم اخراج شدم بدترین و بهترین روز زندی گی ام بود زیرا باعث شد روی پای خودم بایستم و راه تازه ای را اغاز کنم و از آن پس، از تمامی مراحل زندگی ام راضی هستم.»

آهنگری بود که پس از گذراندن دوران جوانی پر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری که داشت در زندگی اش چیزی درست به نظر نمی آمد! حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد.
روزی، یکی از دوستانش به دیدنش آمده بود، دوستش پس از اطلاع از وضعیت دشوار وی، به او گفت: واقعاً عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی ات بدتر شده! نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز برایت راحت تر و بهتر نشده! چرا؟

ارزش سواد از ديدگاه شيوانا
يكي از شاگردان شيوانا در جمع بقيه شاگردان از دايي با سوادش تعريف مي كرد. شيوانا هم كناري نشسته بود و گوش مي كرد. شاگرد گفت: «دايي من خيلي سواد دارد. نزد استادان بزرگي درس گرفته است و از هر كدام آنها مدركي دارد كه نشان مي دهد سواد و دانش او خيلي بالاست.