آرامیس مشاور




گفت و گو با دکتر محمود دهقانی، انتقال نسل به نسل یک آسیب

گفت و گو با دکتر محمود دهقانی؛ روان شناس و مدرس دانشگاه
برخی از حوادث خشونت باری که در جامعه رخ می دهد. موضوعی عاشقانه دارد و ماجرا اغلب از آنجا آغاز می شود که فردی که خود را عاشق می داند، در دست یافتن به معشوق خود ناکام می ماند و با جواب منفی او مواجه می شود و گاه در این میان حضور رقیب بر آتش عشق و حسادت عاشق دامن می زند و عنان از کف می دهد و رفتاری نشان می دهد که هم خودش در آتش آن می سوزد و هم معشوق و هم جامعه ای که شاهد آن است.
دکتر محمود دهقانی؛ روان شناس بالینی و مدرس انسیتو روان پزشکی تهران است که روی این مسئله تحقیق کرده و رساله دکتری خود را نیز در این زمینه با عنوان «شکست عشقی و اهمیت درمان سوگ عشق» ارائه کرده است با وی درباره علل و راهکار حل این پدیده اجتماعی صحبت کردیم که در ادامه می خوانید.

 زمانی که یک طرف دل می بندد و فرد مقابل علاقه ای ندارد و در حقیقت عشق یک طرفه است، از لحاظ روان شناختی برای فرد عاشق چه اتفاقی می افتد؟

به طور کلی می توان گفت پژوهش های محدودی روی فرایند فروپاشی روابط عشقی و پیامدهای ناشی از آن صورت گرفته است. ادبیات پژوهشی سوگ، سوگواری و داغدیدگی ناشی از فروپاشی یک ارتباط عشقی بسیار محدود است. اما این مسئله به طور فراوان، به ویژه در دوره نوجوانی و جوانی تجربه می شود و پیامدهای گسترده ای برای زندگی شخص دارد. در حالی که در فقدان ناشی از مرگ یک ابژه عشقی (مانند والدین،همسر و فرزند)، فرایند سوگ توسط رفتار حمایتی نزدیکان تسهیل می شود. در فقدان ناشی از فروپاشی روابط رومانتیک چنین حمایتی نه تنها دیده نمی شود، بلکه عمدتاً فرایند سوگ این افراد از سوی خانواده و نزدیکان جدی تلقی نمی شود و گاهی خود فرد نیز با اجتناب هیجانی یا درگیری شدید یا فقدان، تجربه واقعی و دردناک سوگ را مختل می کند. اما بدون تردید عاشق ناکام، سوگوار است. و در وهله اول باید این سوگ را پذیرفت و فرایند سوگواری را تسهیل کرد
شاید بتوان از لحاظ روان شناختی عشق های یک طرفه را به سه دسته تقسیم کرد.
دسته اول، افرادی هستند که در خیال رویاهای خود عاشق فردی در دنیای بیرونی ( یک همسایه، یک هم دانشگاهی و ...) می شوند. این افراد ممکن است در کل دوران عشقی خود حتی یک کلمه با معشوق خود حرف نزنند در واقع آنها افرادی گوشه گیر و منزوی هستند که از معشوق خود چیزی را می سازند که ممکن است هیچ شباهتی با او نداشته باشد. این افراد توانایی مناسب برای دستیابی به معشوق خود در دنیای واقعی را ندارد و ریشه ناتوانی آنها به اعتماد به نفس پایین، ترس از رویارویی با واقعیت، طرد و تحقیر شدن بر می گردد. آنها به گونه ای رفتار می کنند که معشوق ممکن است. هیچ گاه از دربند عشق خود مطلع نشود. این افراد معمولاً روابط عاطفی و صمیمانه بسیار محدودی داشته اند و در خانواده سرد و بی عاطفه بزرگ شده اند و رابطه دوستی عمیقی در مدرسه یا اجتماع نداشته اند.
دسته دوم؛ افرادی هستند که رویاهای عشقی خود را در مورد معشوق،به دنیای واقعی می کشانند و معشوق را از احساسات خود مطلع می سازند. این افراد اگر با جواب منفی از سوی طرف مقابل مواجه شوند، ممکن است برای مدتی فشار روانی زیادی را تحمل کنند. در واقع پاسخ منفی ممکن است آنها را وارد یک بحران سوگواری جدی کند. هر چه فرد روابط عاطفی و صمیمانه سالم تری در زندگی خانوادگی و اجتماعی خود داشته باشد، توانایی بهتری برای اداره کردن فقدان یا شکست عشقی خواهد داشت. در واقع واکنش به شکست عشقی تابعی از روابط عاطفی پیشین، به ویژه در خانواده است. دسته دوم ممکن است دچار رنج های فراوانی شوند و در نهایت حتی احساس بی کفایتی و دوست نداشتن کنند و متوسل به رفتار های خود تخریب کننده شوند، اما آنها درصدد آسیب رساندن مستقیم به معشوق برنمی آیند و حداکثر ممکن است از طریق آسیب رساندن به خود و ایجاد احساس گناه در معشوق از او انتقام بگیرند.
دسته سوم؛ کسانی را در بر می گیرد که یک طرفه عاشق می شوند و برای معشوق خود هیچ حق انتخابی قائل نیستند. آنها همچون کودکانی لجوج و متوقع و پرخاشگر که بی چون و چرا والدین خود را بدهکار می دانند، از معشوق طلب عشق دارند. پاسخ منفی از سوی معشوق بلکه به معنای طرد، تحقیر، دوست داشتنی نبودن و از دست دادن هر آنچه دارند تلقی می شود. واکنش این افراد همراه با تهدید و تحقیر معشوق خواهد بود و گاهی آنها روی افکار و احساسات پرخاشگرانه خود عمل می کنند و به معشوق به گونه ای آسیب می رسانند که نتواند معشوقه یا عشق هیچ فرد دیگری باشد. این افراد ممکن است در خانواده خود روابط عاطفی خشن و سادیستیک و ناکام کننده ای را تجربه کرده باشند و گویی از معشوق چیزی را طلب می کنند که والدین به آنها نداده اند. در واقع شاید آنها به اشتباه این گونه از والدین و خانواده محروم کننده و ناکام ساز خود انتقام می گیرند. چنین افرادی ممکن است دچار بیماری های روانی شدیدی (مانند روان پریشی یا شیدایی) باشند و رفتار آنها عمدتاً متأثر از ژنتیک باشد تا خانواده.
 در ماه ها و سال های اخیر شاهد بروز رفتار های ناهنجاری از سوی برخی افراد هستیم که چون جواب منفی شنیده اند. در فکر صدمه زدن به فرد مقابلشان هستند. به نظر شما چرا این پدیده در جامعه رو به گسترش است؟
بهتر است ابتدا در مورد ریشه روابط عشقی و چگونگی تحول آنها کمی توضیح داده شود. شاید بتوان روابط عشقی مهمی را که هر یک از ما در زندگی خود تجربه می کنیم به سه دسته تقسیم کرد. نخستین ابژه عشقی ما (یا در اصطلاح عامیانه سوژه) همان روابط عشقی ما با والدینمان است. این روابط عشقی حیاتی ترین و تعیین کننده ترین سهم را در شکل دهی شخصیت ما و در برخورد با دیگر ابژه های عشقی ما( همسر و فرزندان)ایفا می کند. این روابط عشقی میان کودک و والدین نه تنها دنیای درونی فرد را ترسیم و رنگ آمیزی می کند، بلکه تمامی برخوردهای ما از آن پس با دنیای بیرونی و دیگر ابژه های عشقی را تا حدی زیادی تحت تأثیر قرار خواهد داد. در واقع روابط عشقی بعدی تا حد زیادی تابعی از روابط عشقی نخسین خواهد بود و رابطه عاطفی والد فرزندی بر تمامی روابط عاطفی بعدی ما سایه می افکند دومین ابژه عشقی ما همسر یا شریک عاطفی محسوب می شود. رفتار ما با ابژه عشقی نخستین (والدین، به ویژه مادر) است. نوع پیوندجویی و ارتباط گیری عاطفی در نوجوانی و جوانی متأثر از الگوهای دلبستگی ما با والدین است روابط عاطفی آشفته با والدین در دوران کودکی به طرز اجتناب ناپذیری می تواند بر روابط عاطفی ما با همسرمان تأثیر بگذارد، مگر این که روابط عاطفی ترمیم کننده ای را پس از آن ( برای مثال با مادر بزرگ، مربی مهد و معلم و...)تجربه کرده باشیم یا این که درمان بشویم، سومین ابژه عشقی ما همان فرزندان ما هستند. الگوی عشقی ما با آخرین ابژه های عشقی مان عمیقاً متأثر از روابط عشقی پیشین (به ویژه والدین) خواهد بود. البته باید تصریح کنم که گاهی رابطه با مادر بزرگ،پدر بزرگ، مربی مهد و یا یک دوست به انداره رابطه والدین می تواند روی فرد تأثیر بگذارد. متأسفانه یا خوشبختانه اغلب ما با نزدیکترین افراد زندگی مان (فرزندان) همان گونه رفتار می کنیم که نزدیک ترین افراد زندگی مان (والدین) با ما رفتار کرده اند، این پدیده آسیب شناسی روانی « انتقال نسل به نسل یک آسیب» نامیده می شود. هر چند از یک سو نمی خواهم به عنوان یک روان شناس با گرایش روانکاوی بگویم که همه آنچه امروز در جامعه ما در این مورد (خشونت ناشی از ناکامی عشقی) رخ می دهد. متأثر از رفتار والدین ماست (چرا که بی شک خشونت دیگری ریشه در علل درهم تنیده زیستی، روانی، اجتماعی، فرهنگی و ... دارد) اما از دیگر سو تأکید می کنم، که ریشه اصلی خشونت در روابط عشقی در دوره نوجوانی و جوانی تابعی از آشفتگی های عاطفی در روابط عاطفی و عشقی نخستین با والدین است؛ والدینی که مشکلاتشان به زندگی عاطفی آشفته قبلی شان بر می گردد، اما این آشفتگی های عاطفی ریشه در مسائل متعدد غیر عاطفی و ارتباطی نیز دارند. به اعتقاد من، در روابط عشقی یک طرفه ای که به خشونت کشیده می شود. معشوق عمدتاً به گونه ای ناهشیار جایگزینی برای انتقام از روابط عشقی ناکام کننده با ابژه های عشقی نخستین (والدین) پیدا می کند. در واقع، گویی عاشق متوقع و پرخاشگر چیزی را از معشوق می خواهد که روزی از والدین خود انتظار داشته اما ناکام شده است. واکنش افراد به این ناکامی عشقی نخستین متفاوت است. گروهی خود را بی ارزش و دوست نداشتنی تصور می کنند و گروهی طلب کارانه و پرخاشگرانه از دیگران طلب عشق و محبت دارند. شاید افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی از جامعه چیزی را طلب دارند که خانواده به آنها نداده است. اما نباید فراموش کنیم که اگر خانواده نیز نتوانند به طرز درستی از جامعه تغذیه کند. در کامیاب سازی بهینه فرزندان خود به طرز اجتناب ناپذیری محکوم به شکست خواهد بود. ما نمی توانیم همه چیز را بر دوش والدین بگذاریم، چرا که آنها خود فرزندانی بوده اند که به طرز مناسبی در روابط عاطفی و عشقی خود بنا به دلایل متعدد کامیاب نشده اند، برای مثال، نمی توان از والدینی که ناچار هستند برای گذراندن حداقل شرایط زندگی نباتی دو شیفته کار کنند، انتظار تغذیه روانی درستی در مورد فرزندانشان داشته باشیم. رومانس و عشق واقعیت تعیین کننده و زیبایی است. اما نه تنها همه واقعیت نیست، بلکه گاهی (فقر اقتصادی و فرهنگی) است.

 به چه علت اغلب این رفتارها از سوی مردان اتفاق می افتد؟
به نظر می رسد که طبیعت و تربیت، هردو نقش تعیین کننده ای در احساس استحقاق و طلب کار بودن و زور گویی مردان دارد. از طرفی، طبیعت توانمندی جسمانی را برای مردان به ارمغان آورده است و از طرف دیگر، تربیت احساس استحقاق بیشتری را به مردان هدیه کرده است. گویی ترکیب این دو عامل به طرز پیچیده ای خشونت بیشتری را به زنان تحمیل می کند. به طور کلی از یک سو مردان کمتر از زنان ناکامی را تحمل می کنند. و زودتر به خشونت متوسل می شوند و از سوی دیگر، خشونت یک زن در جامعه نا آشنا و غیر معقول تر است، فرزندان پسر همان گونه که خشونت بیشتری در رابطه با والدین خود نشان می دهند، در رابطه با ناکامی از طرف معشوق هم واکنش خشن تری از خود بروز می دهند. البته این روزها مردانی که از دست زنان خود کتک می خورند دیگر مثل گذشته کم نیست. همچنین زنانی که به همسران خود خیانت می کنند هم کم نیستند. شاید به آنها در واکنش به تاریخ تلخ گذشته، هم از مردان و ناخواسته هم از خود انتقام می گیرند.

 برای کاهش این رفتارهای مخرب چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟
باید اذعان کنم من یک روان شناس هستم و قضاوت یک روان شناس نمی تواند عاری از سو گیری و یک جانبه بودن باشد. روان شناسی کلینیکال (بالینی) بیشتر به دنبال تبیین های فردی است تا تبیین های اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی، برای تبیین علمی یک پدیده آسیب شناختی باید از زوایای گوناگون به آن پدیده نگاه کرد. در بررسی پدیده خشونت ناشی از ناکامی عشقی و آسیب به معشوق لازم است تا متخصصانی از حوزه های گوناگونی ( روانشناسی، جامعه شناسی، مذهب، حقوق، فلسفه، اقتصاد،و ...)گرد هم آیند و ریشه های مختلف آن را بررسی کنند و راهکارهای پیشگیرانه و درمانی اتخاذ کنند .
داشتن یک زندگی عاطفی سالم، چه در سطح رابطه والد- فرزندی و چه در سطح راابطه عاشق – و معشوقی مستلزم سطح بهینه ای از تغذیه نباتی و روانی است. این تغذیه ریشه در عوامل متعدد و درهم تنیده روانی-زیستی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ...دارد.
مسئله هرچه که باشد، وقتی عاشق ناکام متوسل به خشونت می شود، ما با یک پدیده آسیب شناختی مواجه هستیم که نیاز به مداخلات درمان و غیر درمانی ( مثلاً قانونی) دارد امروزه نسل جدید ما شروع به تمرین و تجربه شکل متفاوتی از روابط عشقی و ازدواج کرده است. الگوهای سنتی ازدواج و روابط عشقی به تدریج جای خود را به الگوهای جدید داده اند که ممکن است به اندازه کافی متمدنانه و ایمن نباشد. ولی این گذار اجتناب ناپذیر است واقعیت این است که نمی توان جلوی گذار الگوهای عاطفی را در بافت جامعه گرفت، اما می توان شکل سالم تری به آنها داد و میزان آسیب را در این گذار کاهش داد. خوب یا بد، چیزی امروزه نمی تواند جلوی روابط عاطفی میان دو جنس را بگیرد. اما مداخلات زیادی می توان برای کاهش آسیب عشقی و عاطفی میان دو جنس انجام داد مداخلاتی که فقط در حوزه نظریه پردازی یک روان شناس نمی گنجد و نیازمند یک کار تیمی از سوی متخصصان است. استحکام یک جامعه به استحکام سلولهایی بستگی دارد که خانواده نامیده میشود. و مهمترین عنصر استحکام بخش در خانواده همان پیوند های عاطفی والد-فرزندی است. این الگوهای عاطفی درونی شده، سازه های اصلی روابط عاطفی آتی را شکیل می دهند. نقش والدین به ویژه مادر در شکل دهی دنیای درونی فرزندان برجسته تر از همه است. شاید بهشت به این دلیل در رابطه با مادران تعریف می شود. که این رابطه بهشت یا جهنم درونی ما را به گونه ای شکل می دهدکه می تواند جهنمی از بهشت یا بهشتی از جهنم بیافریند. شاید این جهنم درونی عاشق ناکام است که به معشوق در قالب یک خشونت برون فکنی می شود.
بهار فرجی، سپیده دانایی شماره 47