آرامیس مشاور




تربیت از نظر کلی

بعضی «پرورش» را مشارکت افراد در «وجدان و شعور اجتماعی» دانسته اند. بعضی «پرورش حقیقی» را فقط «انگیختن غرایز و امیال و استعدادهای کودکان » به مدد مقتضیات اوضاع جامعه ای که در آن میان زندگی می کند، شناخته اند. برخی گفته اند: پرورش در حقیقت «یک نشو و نمای حیاتی است، نه مقدمه آمادگی برای حیات و یا وسیله آن». گروهی آن تغییرات را که انسان در نفس خود یا در نوع خویش ایجاد می کند، «تربیت» نامیده اند. سخنی دیگر این است که: پرورش حقیقی در واقع نوساختن کاربرد تجربه ای حیاتی خود آدمی است. در دنیای جدید «تربیت» را وسیله تجدید حیات و ترقی فرد و جامعه می دانند.

به نظر ما هر کدام از این نظریات ، ملاحظه ای است از سویی به کار پرورش فرزند و با کار و اثر پرورندگان ، در او. ولی همان طور که فرزند سراسر وجودش «عامل اثرگیر و متحول و زنده و جوشان» است و گویا هزارها چشم و گوش و لمس و عاطفه، از او متوجه خارج می باشد و هزارها عضو، در درون او آماده آن اند که این واردات را به اشکال مختلف تصور و میل و پندار و خلق و اندیشه و حال در آورند و در منتها، نقشی از رفتار، به هر یک دهند و میلیون ها نشانه و رمز ایجاد کنند ، به آن چنان صورت که تنها مادران مجرب و دقیق و پر قدرت دید و احساس ، می توانند به یعضی از این نشانه ها و رموز آشنا شوند و حال و وضع کودک و خواست او را دریابند.
بدیهی است ، مربی لایق نیز با هزار شیوه باید کار کند و از همه جهت زمینه نفوذ فراهم آورد و مفهوم «تربیت» در آن حال «تدبیر برای اصلاح و رشد همه جانبه فرزند» خواهد بود و موضع تربیت، همه دگرگونی های لازم و شایسته در فرزند است اعم از: اصلاح فطریات او – اصلاح مواریث جسمی و روحی او – اصلاح دریافت های منفی او – تا منتهای حد بلوغ.
و دیگر ارائه مثبت های منطقی او :
1- برای منطق دادن به حواس و ادراکاتش ، تا درست بین و درست فهم ، شوند و به وسیله آن ادراک درست، حکم درست و داوری درست کنند.
2- برای منطق دادن به انفعالات و عواطفش ، تا : اولاً اعتدال عاطفی پیدا کنند و سپس تدریجاً تعالی عاطفی (از عاطفه شخصی به اجتماعی و بالاخره به عاطفه عالی ، گرایند).
برای منطق دادن به جهش ها و کنش ها، تا اولاً حرکات ارادی ، فزونی گیرند و ثانیاً در عمل به آن چه «مصلحتی و آینده ساز » است مهارت یابند و رفتارها سهل و سریع صورت گیرند و دقیق و موثر باشند؛ بالاخره منطق دادن به «شخصیت شایسته» ، «هدف شایسته» و «عاقبت شایسته» است.
بنابراین ، کار «تربیت» از دیدگاه انتظار ما، بس متنوع و نامحدود و در عین حال ، همه جانبه و اساسی است.
از طرف دیگر «تربیت» لازمه اش وجود یک «اصل» است که قابل تربیت باشد و اگر «اصلی» نباشد و با «قابلیتی» ملاحظه نشود، باز «تربیت» نه معنی دارد و نه «انجام پذیر» است.
اما آن اصل چیست؟ گوییم: هر آدمی زاده اصالتی دارد که همان زیربنای وجود اوست. وقتی که به دنیا می آید مایه هایی به همراه دارد ، از قبیل: ارث صفات و عقاید و نفسانیات اساسی وجود اسلاف، اثرات ناشی از نوع حالات مادر، وضع تغذیه مادر ، چگونگی محیط زندگی مادر، فقر و غنای مادر، ناراحتی و راحتی مادر و .... در ایام بارداری.
تا چند ماه پس از تولد هم که فرزند، خود زمینه گیرندگی از خارج را نیافته ، باز کمابیش نظیر همان تاثرات برای فرزند، از راه «شیرخوردن و در آغوش مادر خفتن و لمس مدام وجود او کردن» حاصل می شود. پس از این زمان، پای مربی رسماً به میان می آید و امکان تاثیر، از فردی دیگر بر او با قصد و اراده آن فرد و طبق نقشه و طرحی خاص معنا پیدا می کند.
و کار مربی در رابطه با «اصالت فرزند» عبارت است از اقدامات نامبرده زیر است:
1-به «اصالت فرزند» و موجودی اصلتی او، بشناسد و امتیازات و خصیصه های آن را بداند. اگر بعضی از آن خصیصه ها را درست نمی داند و مناسب اینده متعالی فرزند تمی شمارد ، در برنامه اصلاحی خود منظور دارد؛ که تدبیر کند تا تغییر دهد ( البته ، بهترین موقع این دگرگونی های اصالتی، مرزهای بلوغ است که دومرحله است و هر کدام یک تا دو سال زمان دارد و همین مان بحرانی فرزند، مساعدترین موقعیت را در اختیار مربی می گذارد، که قالب پایه های نادرست را بشکند و پایه های درست و مناسب دیگر را جانشین آن ها گرداند، تا چون در آخرین بلوغ، این خمیره اصالت ، سفت و بی انعطاف یا به نظر ما: کم انعطاف می گردد وضع مناسب داشته باشد و قالب، به صورت مناسبی درآمده باشد؛ تا از آن پس که به پر کردن محتوا، خود فرزند بالغ، می پردازد، این مایه ها ضایع نشوند و مایه ها بدون بهره دهی نباشد.
2- محیط تاثر فرزند را (تا آن جا که در حد احساس و لمس و انفعال هست از عاملیت ناروا پاک می دارد و به رواها و مناسب ها می آراید.
3- قوای فرزند را (جسمی و نفسانی ) با تدابیر خاص ، تقویت و ارشاد می کند.
4- به ان چه مایه استحکام اصالت درست فرزند است می پردازد و در آن می کوشد. به هر حال، دست کودک را تا منتهای مرز بلوغ نهایی، هم چنان به دست دارد و او را چنان که بتواند زندگی «با شخصیت ، متحول ، متعالی ، معتدل، خوش غایت و سراسر شایسته» داشته باشد؛ بپرورد و همه مقدمات لازم ان زندگی نیکو را قبل از بلوغ (که دوره حقیقی تربیت است) در جسم و روح او فراهم سازد.
ما به همه این «دگرگونی ها، اصلاحات، تقویت ها، نظارت ها، هم پایی و هم راهی ها، رهبری ها» ، تربیت گوییم و این «تربیتی» است که زمینه مناسب «مکتب پذیری و استرشاد» را فراهم کند.
اما معنی «قابلیت» این است که فرزند از نظر «عصبی و روانی» نابسامانی مادرزاد نداشته باشد و نیز در سنین بعد از تولد و قبل از بلوغ، وضع محیط فرزند، در او اثرات و حالاتی ایجاد نکرده باشد که «تعادل ادراکی و عاطفی او» را زایل ساخته و به هر حال، نه به گونه ای درامده که «هیچ توجه ندارد و یا نمی تواند داشته باشد و اگر هم توجه کند ، برداشت مناسب ، نخواهد یافت».

جنبه های تربیت
پرورش دو جنبه دارد: یکی جنبه روحی و دیگری جنبه اجتماعی و تناسب با وضع زندگی محیط لازم است که به هر دو جنبه، به یک میزان توجه شود تا زیانی حاصل نگردد. با پرورش درست ، باید بین آن دو توافقی ، حاصل شود و فرزند ، روحیه ای یابد که در هر جهت، سازگاری داشته باشد.
به تعبیری دیگر، حدود تربیت (یعنی تغییراتی که در انسان به وجود می آیند ، چند گونه اند:
الف – تغییرات بدنی
ب- تغییرات مربوط به اخلاق و عادات و افکار و روحیات. و در همه این موارد تربیت باید طرح اجرایی شایسته ای ، داشته باشد.
زمان تربیت
پرورش از روز تولد آغاز می گردد؛ بدین معنی که از همان روزها:
«فکر و وجدان» پرورش می یابند
«عادات» شکل می گیرد
«انفعالات و عواطف» برانگیخته می شوند.
عامل تربیت
در این تحولات ، هم «پرورنده» موجب فعالیت هایی در کودک است و هم خود کودک در این دگرگونی ها «اقدام و ابتکاری» نشان می دهد و هم دستی این دو با هم، حاصلی مطلوب خواهد داشت که در عین «تاثیر و تاثر» باز احساس «جبر و تحمیل» در میان نیست.
کار اساسی تربیت
باید در کودکان ، فقط عادات منظم «فکر و عمل» را در موارد زیر پدید آورد:
نسبت به حقیقت، نسبت به خیر و جمال (نسبت به تعالی و کمال)
و در آن صورت، قسمت اعظم انفعالات نفس او را خودبه خود و به طور مطلوب به کار انداخته اند.
ملاک تربیت
میراث اندیشه ها و تجارب اخلاقی بشر و اندوخته های تمدن صحیح است؛ به اضافه دریافت هایی ورای این ها (از قبیل: روشن بینی، نبوت، الهام از عقل برتر و نظیر این ها.» این ها همه، یا حاصل معرفت های حاصل آمده انسان های متفکر و دقیق و اهل سنجش و در عین حال، مصلح و بی غرض است و یا حاصل معرفت هایی حاصل شده از طریق باطن و اشراق و الهام از مقام علم صاف و خالص حق و عالم حقایق است.
این هر دو، آموزنده و راهنمای لایق توانند بود و شایسته اند که ملاک درستی ها و راستی ها ، قرار گیرند؛ اما باید گفت که آموزنده «هدف» و نمایانگر «مدل مناسب تربیتی» و «میران شناخت» هستند، نه راهبر عمل و مدبر تربیتی. اما تدبیر پرورشی را، ذهن وَقادِ مربی، به تناسب شرایط موجود زمان تربیت و امکانات حاضر و وضع فرد مورد تربیت می یابد مطرح کند و اقدام نماید و گونه ای کار کند که حاصل به دست امده، به همین ملاک ها نزدیک باشد.
ملاک اول را «عقل معتاد آدمی» گوییم و ملاک دوم را «عقل مذهبی» نامیم و اگر «عقل معتاد آدمی» به درست کار کرده و نیکو شناخته باشد «معروف» او را «عقل مذهبی» تایید می کند و بدان، امر می نماید و از «منکر» چنان عقلی ، نیز نهی می کند.
لوازم مقصد دور
آدمی زاده، گرچه در دوران قبل از بلوغ ، تلاش تربیتی خود را عهده دار است، اما برای همام ایام، ثمرکار خویش را نمی خواهد و نباید هم بخواهد؛ بلکه برای مقصدی دورتر و دورتر ، خود را باید مهیا کند. لوازم آن مقصد (که در واقع یک زندگی طولانی درست و معقول و شایسته است) عبارتند ز:
- تامین سلامت جسمی
- تامین نشاط باطنی و ذوق و حال عمل
- تامین صفات مناسب انسانی (برای رفتارهای اجتماعی)
- تامین شخصیت درست و با اراده و اهل نظر و مستقل و مومن به خود
- تامین شغل، برای دوام توانایی او، سپس برای معاش و آن گاه برای اجرای طرح های فکری.

برگرفته از کتاب: گامی در مسیر تربیت اسلامی دکتر، رجبعلی مظلومی، نشر آفاق
گردآوری مرکز مشاوره آموزشی، پژوهشی و درمانی آرامیس