آرامیس مشاور




حکایت اعتقاد مطلب ویژه

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
نوشته شده توسط  | منتشرشده در: مقالات عمومی

مرد جوانی که ملحد و بی دین تربیت شده بود برای قهرمانی شیرجه المپیک تمرین می کرد. تنها از راه صحبت های د وست مسیحی پر حرفش تحت تاثیر دین بود.
شناگر جوان هیچ وقت به موعظه های دوستش توجه نمی کرد ولی اغلب آنها را می شنید.

در شبی مهتابی به استخر سرپوشیده کالجی که در ان تحصیل می کرد رفت.همه چراغ ها خاموش بود ، اما به خاطر اینکه استخر نورگیر خوبی داشت و در آن شب هم ماه می درخشید نور کافی برای تمرین وجود داشت.
مرد جوان به بالاترین قسمت تخته شیرجه رفت. در لبه تخته پشت به استخر ایستاد و دست هایش را باز کرد سایه اش را بر روی دیوار دید.
سایه اش به شکل صلیب بود به جای شیرجه زدن زانو زد و دعا کرد که خدا بخشی از وجودش شود و به او کمک کند.
مرد جوان وقتی برای شیرجه زدن ایستاد نگهبانی وارد شد و چراغ ها را روشن کرد. استخر برای تعمیرات آبی نداشت و آب آن تخلیه شده بود.

تدوین مناسادات فیض آبادی

بازدید 1906 بار

نظر دادن

جهت ارتباط بعدی با شما، خواهشمند است ایمیل صحیح وارد نمایید.
کلیه اطلاعات شما نزد ما محرمانه خواهد بود.
لطفا نظرات خود را به زبان فارسی تایپ کنید.