در شبی مهتابی به استخر سرپوشیده کالجی که در ان تحصیل می کرد رفت.همه چراغ ها خاموش بود ، اما به خاطر اینکه استخر نورگیر خوبی داشت و در آن شب هم ماه می درخشید نور کافی برای تمرین وجود داشت.
مرد جوان به بالاترین قسمت تخته شیرجه رفت. در لبه تخته پشت به استخر ایستاد و دست هایش را باز کرد سایه اش را بر روی دیوار دید.
سایه اش به شکل صلیب بود به جای شیرجه زدن زانو زد و دعا کرد که خدا بخشی از وجودش شود و به او کمک کند.
مرد جوان وقتی برای شیرجه زدن ایستاد نگهبانی وارد شد و چراغ ها را روشن کرد. استخر برای تعمیرات آبی نداشت و آب آن تخلیه شده بود.
تدوین مناسادات فیض آبادی