آرامیس مشاور




لذت و رضایت از زندگی چیست؟

چرا روان شناسی به بحث لذت از زندگی و شادکامی علاقمند شده است؟
مفاهیم و هیجانات مثبتی همچون نشاط، شادی، لذت از زندگی، رضایت از زندگی و ... بسیار به هم نزدیک هستند. تجربه شادمانی و رضایت از زندگی ، هدف برتر در زندگی افراد بشر به شمار می رود؛ لذا افراد در طول زندگی خود در تلاش برای دستیابی به آن هستند. دینر، محققی که در زمینه رضایت از زندگی تحقیقات بسیاری انجام داده است، معتقد است رضایت از زندگی، از نگرش و ارزیابی عمومی فرد نسبت به کلیت زندگی خود یا برخی از جنبه های زندگی همچون زندگی خانوادگی، شغلی ، اوقات فراغت، درآمد و ... منشا می گیرد. در واقع رضایت از زندگی بازتاب فاصله میان ایده آل های شخص و وضعیت فعلی او است و هر چه شکاف میان ایده آل های شخص و وضعیت فعلی فرد بیشتر شود، بالطبع رضایتمندی او کاهش می باید. در یک تعریف کوتاه و مفهومی ، رضایت از زندگی را، احساس خرسندی کلی فرد از زندگی تعریف می کنند.

اما با توجه به اهمیت مفاهیم و هیجانات مثبت، مانند لذت از زندگی و شادی، با مروری در تاریخچه علم روان شناسی می بینیم این علم در مسیر خود، از پرداختن به وجه مثبت زندگی و هیجانات مثبت غافل مانده است؛ اما چرا؟
جهت گیری تحقیقات روان شناسی در گذشته، پیرامون ویژگی های شخصیتی و ذهنی انسان صرفا به سمت عوامل منفی و بیماری های ذهنی گرایش داشت؛ به طوری که دغدغه های عمده علم روان شناسی شامل مواردی چون درد، عصبانیت، خشونت، بیماری های ذهنی و روانی، خودکشی، ترس، نگرانی، افسردگی و مواردی این چنین بوده است. تا جایی که 83 درصد از تحقیقات انجام شده ، پژوهش های مربوط به احساسات منفی را گزارش می دهند.
در گذشته، غفلت روان شناسی از اهداف و رسالت های دیگر خود مورد مخالفت روان شناسان بزرگ به ویژه انسان گراها قرار گرفته بود. در این زمینه می توان به دیدگاه های کارل راجرز و آبراهام مزلو اشاره کرد.
مزلو به ویژه به غفلت از وجه مثبت انسان در یکی از آثار خود به صراحت اشاره کرده است و در کتاب انگیزش و شخصیت می نویسد: «علم روان شناسی بیشتر در نگاه منفی به ادمی موفق بوده است تا نگاه مثبت به او. اما از استعدادهای بالقوه آدمی، فضیلت ها، اهداف قابل حصول یا توان های روان شناختی بالایش چیزی نگفته است. گویی روان شناسی تعمداً و به دلخواه به نیمه ای از تخصص و صلاحیت های خود پرداخته و آن هم نیمه تاریک تر و نازل تر بوده است.»
در پی این موضوع رویکردهای جدیدی به روان شناسی اضافه شد تا بیشتر از آن که بر اختلال و ضعف افراد تمرکز کند، بر نقاط قوت و سلامت آنان تاکید داشته باشد. سردمدار این رویکردهای جدید، روان شناسی مثبت گرا بود. روان شناسی مثبت گرا در اواخر دهه 1990 توسط مارتین سلیگمن بر پا شد و تمرکز آن بیشتر بر قدرت ها و توانایی های فرد است تا جستجو در ضعف ها و نقص های او. این رشته به دنبال آن است که تصویری از زندگی خوب را به روشنی بیان کند (البته از لحاظ روان شناختی).
در این گرایش نو یکی از مفهوم های محوری، شادکامی است که آن را لذت بردن از زندگی مترادف می دانند. حاصل مطالعات روان شناس مثبت گرا رسیدن به یک زندگی شادمانه، با نشاط و سرشار از رضایت است و این گمشده بزرگ آدمی در هزاره نوین است . جاذبه این روان شناسی در آن است که صرفاً در سطح نظری متوقف نشده است بلکه به رغم عمر بسیار کوتاهی که دارد، راهکار های متنوعی برای ارتقای کیفیت زندگی و نیل به زندگی با نشاط تر عرضه داشته است. از نظر سلیگمن و همکارانش زندگی لذت بخش زندگی ای است که در آن افراد در طلب و جست و جوی هیجان های مثبت اند. این هیجان های مثبت در سه برهه زمانی مورد نظرند؛ 1. هیجان های مثبت درباره گذشته؛2. هیجان های مثبت در مورد حال؛3. هیجان های مثبت درباره اینده.

1- هیجان های مثبت درباره گذشته: هیجان هایی هستند که افراد در مورد گذشته خود داشته اند؛ از جمله این هیجان ها می توان از رضایت، غرور (مثبت) و قناعت نام برد.

2- هیجان های مثبت درباره حال: این هیجان ها از دو منبع حاصل می شوند: 1. لذت های بدنی که حسی اما فوری و آنی اند (مثل لذت ناشی از نوشیدن اب به هنگام تشنگی یا لذت ناشی از رفع سایر نیازهای فیزیولوژیکی) ، 2. لذت های بالاتر یا پیچیده که مستلزم یادگیری و آموزش هستند (البته این لذت ها نیز زودگذرند اما اثر آنها بیشتر از لذت های حسی است) . از جمله این لذت های پیچیده تر می توان به گوش دادن به نوایی آرام بخش یا نگاه کردن به طلوع خورشید اشاره کرد.

3- هیجان های مثبت درباره اینده: هیجان هایی نظیر امید و خوش بینی هستند، که به ویژه در سبک های اسنادی و تبیینی افراد به کار گرفته می شوند.
از نظر سلیگمن، عوامل ژنتیکی و عوامل شرایطی بر روی هم 60 درصد شادکامی های ماندگار افراد را توضیح می دهند و تبیین می کنند، اما این عوامل را از یک سو نمی توان تغییر داد (عوامل ژنتیکی) یا اگر هم بتوان آنها را تغییر داد (عوامل شرایطی) این تغییر چندان زیاد نیست که بتوان برای آن برنامه ریزی کرد. اما 40 درصد باقیمانده موثر در شادکامی پایدار به فعالیت های ارادی و اختیاری باز می گردد، یعنی عواملی که کنترل و تغییرات آنها به دست افراد است. عوامل اختیاری مستلزم تلاش و کوشش فرد هستند؛ چنین اعمالی می توانند شناختی (نگرش های مثبت و یا خوش بینانه و پذیرش انها)، رفتاری (مهربانی یا ورزش کردن به طور دائم) یا ارادی (تعیین و پیگیری اهداف مهم و معنادار شخصی) باشند. وجه مشترک همه اینها تلاش و تعهد ارادی (آگاهانه) است. به عبارت دیگر شادکامی پایدار مستلزم انجام بعضی اعمال است.

مهدی رضایی، دانشجوی دکترای روان شناسی عمومی